کد مطلب:225225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:477

مناظرات حضرت امام رضا در مجلس مأمون با عمران صابی
چون هیربد اكبر كه خاموش و مجاب گردید، امام رضا علیه السلام روی با أهل مجلس آورد و فرمود: ای قوم اگر از میان شما كسی هست كه مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤال نماید پس بدون احتشام پرسش كند، از میانه عمران صابی برخاست و این عمران یك تن از متكلمین بود و به مذهب صابئین می رفت، صبایصبا و یصبوا مانند منع و كرم، یعنی از دینی بدینی دیگر بیرون شدن، و صبا الرجل فی دینه، یعنی صائبی گردید. در قرآن كریم وارد است، «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس» كسانی كه ایمان آوردند و یهود شدند و از دین به دیگر دین رفتند یا ستاره پرست گشتند و ترسایان و گبران - تا آخر آیه.

عرب رسول خدای صلی الله علیه و آله را صابی می خواندند، چه آن حضرت از دین قریش بدین اسلام اندر شد، و در قول خدای تعالی «و الذین هادوا و النصاری و الصابئین» و آنانكه به ملت یهود درآمدند و ترسایان، یعنی نصاری و آنانكه از دین كفر به دینی دیگر از أدیان كفار اندر شدند و میل نمودند یا كسانی كه از هر دینی چیزی اخذ كرده اند به این وجه كه ملائكه را می پرستند و تورات می خوانند و در نماز روی به كعبه می آورند.

و بعضی گفته اند صائبان زنادقه اند یا ستاره پرست هستند یا عبادت كنندگان ملائكه می باشند با وجود اقرار به خدا، یا اینكه قومی هستند میان نصاری و مجوس و گویند أصل دین ایشان دین نوح علیه السلام است، در كتب لغات مسطور است كه این جماعت طائفه ی هستند كه چنان گمان كرده اند كه بر دین نوح می باشند و قبله ایشان از محل وزیدن باد شمال است وقت نصف النهار، یعنی نیمه روز لكن ایشان بر دین نوح نیستند.



[ صفحه 259]



و بعضی گفته اند كه ایشان بر دین نصاری هستند أما قبله ایشان به غیر از قبله نصاری است و به صائی بن لامك برادر نوح علیه السلام منسوب هستند و این اسم علم اعجمی است و بعضی بدون همزه دانسته اند و گفته اند: أصل دین ایشان دین نوح بود و از آن پس از آن دین برگشتند.

و بعضی گویند: جنسی از أهل كتاب می باشند، و در كشاف می گوید: از دین یهودیه و نصرانیه باز گردیدند و پرستش ملائكه نمودند، قتاده گوید: ادیان شش گونه است پنج دین از شیطان و یك دین از رحمن است، صابئون ملائكه را می پرستند و به سوی قبله نماز می گذارند و زبور می خوانند، و جماعت مجوس آفتاب و ماه را می پرستند، و جماعت مشركان پرستش اوثان می نمایند، و دیگر یهود و نصاری هستند، و به تقریر قتاده این ادیان خمسه شیطانی و دین اسلام رحمانی است.

در حدیث صادق علیه السلام وارد است، «سمی الصابئون لأنهم صبوا الی تعطیل الأنبیاء و الرسل و الشرایع و قالوا: كلما جاؤا به باطل فجحدوا توحید الله و نبوة الأنبیاء و رسالة المرسلین و وصیة الأوصیاء، فهم بلا شریعة و لا كتاب و لا رسول» از این روی ایشان را صائبی خوانده اند كه به تعطیل پیغمبران و فرستادگان خدای و شرایع ایزدی توجه نمودند و گفتند: هر چه این جماعت أنبیاء و رسل آورده اند و شریعت ساخته اند باطل است، پس منكر توحید و یگانگی خدا و پیغمبری پیغمبران گردیدند، چنانكه در طی این كتب مسطور شده و در ناسخ التواریخ رقم یافته.

صاب پسر ادریس است و عقیده گروهی بر آن است كه أول پیغمبران آدم صفی و آخر ایشان صاب بن ادریس است هزار و ششصد و نود و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام ظاهر شد و این طایفه را منسوب بدو داشته صابئین خواندند و معتقدین صاب را پرستش آفتاب و ستایش كواكب از مفترضات است.

و محققین ایشان گویند كه ما كواكب را یزدان ندانیم بلكه این صور را كه مظهر انوار كردگار است قبله عبادت شناسیم، و این طایفه در جهان بسیارند و از ممالك ایران در خطه خوزستان تاكنون در كمال مسكنت مسكن دارند



[ صفحه 260]



و اسقلینوس حكیم كه شاگرد و خلیفه ادریس علیه السلام و دین صابئین را رایج ساخت و شرح حالش در ناسخ التواریخ مبسوط است محل توجه جماعت مجوس است.

و یوزاسف حكیم كه دو هزار و سیصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام ظهور نمود و از جمله حكمای عجم است كیش صابئین را از مخترعات خاطر او می نگارند كه در زمان هوشنگ اختراع فرمود و بصاب بن ادریس علیه السلام نسبت داد و او می گفت: ستارگان و آسمانها پرتو أنوار مجرده هستند و پرستش این صورت مایه ی قرب حضرت اله است، و برای هر یك از هفت ستاره سیار هیكلی بكرد و طلسمی در شرف آن كوكب تعبیه نمود و صورتی مناسب آن ستاره بساخت، در ناسخ التواریخ شرح حالش مشروح است، و آئین صابئین بر نهج أقوال و أفعال او بود.

در تبصرة العوام مسطور است كه صابئیه گویند: عالم را صانع هست و این افلاك و كواكب را وی بیافرید به احكام تمام و تدبیر عالم به كواكب داد، و این طایفه پرستش كواكب كنند و بر صورت هر یك از كواكب هفتگانه بتها تراشند و سجده كنند و گویند: این كار برای آن است كه ما از ایشان دوریم و نیز ما آنچه داریم از كواكب است و سجده ی بت از آن می كنیم كه بر صورت ایشان هستند و این در روز باشد و چون شب آفتاب به تحت الأرض رود و كواكب ظاهر شوند سجده به كواكب برند.

گویند: كواكب قدیم هستند و از بهر آن مستحق عبادت باشند كه تدبیر اشیاء نمایند كه به عالم یافت می شود، و قومی از ایشان گویند: ستارگان شایسته پرستش نیستند بلكه ایشان را قبله خود ساختیم و عبادت قدیم است چنانكه فلاسفه بر این عقیدت رفته اند، و ایشان احكام شرایع و نبوت و كتب منزله و عبادت را باطل دانند چنانكه فلاسفه نیز همین گویند، و مجوس خمر را حلال دانند.

و صابئیه گویند: أول أنبیاء آدم و آخر ایشان شیث بود معذلك به عیسی علیهم السلام ایمان دارند و منكر دیگر پیغمبران هستند و بعثت أنبیاء را تصدیق نكنند و گویند:



[ صفحه 261]



بعثت قبیح است، زیرا كه اگر أنبیاء چیزی بفرمایند كه موافق عقل باشد خود عقل كفایت است و اگر خلاف عقل باشد قبیح است، و پاره از ایشان گویند: آدم و ابراهیم علیهماالسلام پیغمبر نبودند، و مجوس و صابیان بر تناسخ قائل هستند.

بالجمله عمران صابی به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد: ای عالم أهل زمان و دانای جهان! اگر تو خود نمی فرمودی كه از حضرت تو سؤال نمایند اقدام نمی نمودم كه بپرسش مسائل جسارت جویم، همانا در كوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و با جماعت متكلمین ملاقات كرده ام لكن بر هیچ كس واقف نشده ام كه برای من یكتائی را ثابت نماید كه غیر از او نباشد و به وحدانیت خود قایم باشد، از این كلام می خواهد منكر توحید گردد، اگر اجازت می فرمائی از تو سؤال كنم.

امام رضا علیه السلام فرمود: اگر در این جماعت عمران صابی باشد پس تو خود او هستی، عرض كرد: بلی من عمران صابی هستم، فرمود: «سل یا عمران و علیك بالنصفة و ایاك و الخطل و الجور» پرسش كن ای عمران بر تو باد كه سخن از روی انصاف كنی و به فساد و اعتساف نپردازی.

عرض كرد: سوگند با خدای ای سید من هیچ قصد و اراده ندارم مگر اینكه ثابت فرمائی چیزی را، یعنی صانعی و یگانه ی را كه به آن تعلق جویم و از وی به دیگر راه نپویم، عمران عرض كرد: خبر گوی مرا از كائن أول و نخست بود و أول نمود و از آنچه خلق فرمود، در این هنگام مردمان برای شنیدن این مناظره و ادراك این محاضره ازدحام كردند و بعضی با بعضی انضمام گرفتند و یك باره گوش و هوش گردیدند.

امام رضا علیه السلام فرمود: «سألت فافهم» اكنون كه چنین پرسشی غامض نمودی و سؤالی عالی كردی گوش شنوا و اذن واعیه برگشای و از روی فهم بشنو: «أما الواحد فلم یزل واحدا كائنا لا شی ء معه بلا حدود و لا اعراض و لا یزال كذلك ثم خلق خلقا مبتدعا مختلفا باعراض و حدود مختلفة لا فی شی ء أقامه و لا فی شی ء حده و لا فی شی ء حذاه و مثله له.



[ صفحه 262]



فجعل الخلق من بعد ذلك صفوة و غیر صفوة و اختلافا و ایتلافا و ألوانا و ذوقا و طعما، لا لحاجة كانت منه الی ذلك، و لا لفضل منزلة لم یبلغها الا به، و لا رأی لنفسه فیما خلق زیادة و لا نقصانا، تعقل هذا یا عمران؟ قال: نعم والله یا سیدی.

أما خداوند واحد یگانه همیشه یكتا و یگانه بود چیزی با او نبود، یعنی اگر همیشه چیزی با او بود واحد و یگانه چگونه می بود، و فساد تعدد قدما در جای خود مدلل و مبرهن است، و چیزی با او نیست كه او را از غیر او تمیز دهد و مشخص آن ذات كه قیام و قوامش به خود او است تواند بگردد، هیچ حدی و عرضی برای او نیست، یعنی عروض عرض بر آن ذات لایزال در تصور عقل محال است و همیشه چنین بوده و خواهد بود.

پس از آن مشیت او بر خلقت خلقی تازه علاقه گرفت و مخلوقاتی بیافرید كه برحسب اعراض و حدود گوناگون بودند و هر كسی به شكلی متشكل و برنگی متكون و به قسمی مخصوص متصف بودند، و خداوند تعالی این مخلوق را نه در چیزی اقامه كرده و به وجود آورده و نه در چیزی تحدید و تشخیص فرموده این مخلوق را و نه در برابر چیزی خلق كرده، یعنی مخلوقی دیگر از خالقی دیگر نبوده است كه خداوند تعالی این شكل و میزان و تركیب و الوان را از روی آن برداشته باشد بلكه هر چه خلق كرده و بساخته به جمله خلق خود او و ساخته خود او است و هیچ چیز را در آن مدخلیت و مشاكلتی و مماثلتی نبوده و نیست.

و از آن پس كه مخلوق را بیافرید، ایشان را مختلف گردانید صافی و غیر صافی و زیبا و غیر زیبا و مختلف و متفق و برنگهای گوناگون و اقسام رنگارنگ و همچنین در قوه ی ادراكیه و در طعم و ذوق دیگر سان گردانید، و آفرینش این مخلوق نه به واسطه ی آن بود كه یزدان بی نیاز را به آفریدگان یا این ائتلافات و اختلافات نیازی باشد یا برای فزونی منزلتی باشد كه جز در آفرینش ایشان برای او حاصل نشود و به واسطه ی این مخلوقات و این اختلافات حاصل آید یا برای اینكه برای او در این خلقت زیادتی یا نقصانی پدید آید، یعنی اگر بیافریند یا نیافریند فزونی یا كاهشی در ذات كبریا پدید آید.

ای عمران آیا این مطلب را تعقل نمودی؟ عرض كرد: آری ای سید من



[ صفحه 263]



سوگند به خداوند تعقل نمودم و بدانستم، فرمود: «و اعلم یا عمران أنه لو كان خلق ما خلق لحاجة لم یخلق الا من یستعین به علی حاجته و لكان ینبغی أن یخلق أضعاف ما خلق لأن الأعوان كلما كثروا صاحبهم أقوی والحاجة یا عمران لا یسعها لأنه كان لم یحدث من الخلق شیئا الا حدثت فیها حاجة اخری و لذلك أقول لم یخلق لحاجة ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم الی بعض و فضل بعضهم علی بعض بلاحاجة منه الی من فضل و لا نقمة منه علی من أذل فلهذا خلق».

بدان ای عمران كه خدای تعالی آنچه را كه بیافرید اگر برای این بود كه حاجتی به آن داشت جز آنكه را كه به وجود او استعانتی در رفع حاجت خود بجوید نمی آفرید و با این حال بایستی چندین برابر آنكه آفریده بیافریند، زیرا كه اعوان و انصار و كاركنان و مددكاران هر چند بیشتر باشند صاحب آنها نیرومندتر می شود و حالت حاجت و میدان نیازمندی ای عمران وسعت این كار را ندارد، چه خدای تعالی احداث خلق را نفرماید مگر اینكه حاجتی دیگر در آن حادث می شود زیرا كه مخلوق و ممكن بدون حاجت نتواند بود و محال است كه هیچ آفریده بدون حاجت باشد.

و به این سبب است كه من همی گویم خلقت خلق را برای اینكه حاجتی به آن داشته باشد نفرمود، لكن تمام مخلوق را محتاج به یكدیگر ساخته و بعضی را بر بعضی دیگر فزونی داده بدون اینكه خدای را به فاضل حاجتی و یا بر ذلیل نقمتی باشد و به دستیاری این تفضیل و تذلیل محض امتحان و آزمایش خلق را بیافرید.

راقم حروف گوید: همین حاجتمندی مخلوق به یكدیگر و فزونی بعضی بر بعضی و عزت و ذلت و تفاوت اشكال و الوان و اخلاق و امزجه و طبایع و خصایص دلیل امكانیت و حاجت داشتن به موحدی كه واجب الوجود است می باشد و خالق را از مخلوق بی تغیر و تبدل و تعطیل و تنقل امتیاز می دهد.

عمران عرض كرد: ای سید من «هل كان الكائن معلوما فی نفسه عند نفسه؟» آیا وجود حق تعالی فی نفسه نزد نفس خودش معلوم بود؟ امام رضا علیه السلام فرمود:



[ صفحه 264]



«انما كان المعلمة بالشی ء لنفی خلافه و لیكون الشی ء نفسه بما نفی عنه موجودا و لم یكن هناك شی ء یخالفه فتدعوه الحاجة الی نفی ذلك الشی ء عن نفسه به تجدید ما علم منها. أفهمت یا عمران»؟.

جز این نتواند بود كه علم پیدا كردن به چیزی برای نفی خلاف آن است كه جهل باشد و برای بود دو شی ء است من حیث النفس به آنچه نفی شده است از آن موجود، و در آنجا هم چیزی باشد كه مخالف آن باشد تا حاجتی پیش آید كه او را این شی ء از نفس خودش داعی گردد بتعدید آنچه دانسته شده است از آن. آیا فهمیدی ای عمران؟ عرض كرد: بلی قسم به خدای ای سید من.

معلوم باد، از این پیش در كتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام و تفسیر آیه شریفه «یمحوالله ما یشاء و یثبت» در باب علم حصولی و علم حضور شرعی مفصل مذكور و بیانی دقیق مسطور شد كه معنی اینكه علم حضور را به خدای تعالی مخصوص شمارند، بالجمله عمران عرض كرد: با من بفرمای خداوند به چه چیز دانست آنچه را دانست، آیا به دستیاری ضمیر و گنجینه ضمیر و خاطر علم پذیر بود یا بدون ضمیر؟.

امام رضا علیه السلام فرمود: «أرأیت اذا علم به ضمیر هل یجد بدا من أن یجعل لذلك الضمیر حدا تنتهی الیه المعرفة» آیا چنان می دانی كه چون به ضمیر و صورت ذهنیه دانست آیا چاره هست از اینكه برای این ضمیر حدی باشد كه این معرفت به آن انتها گیرد؟ عمران عرض كرد: ناچار نهایتی می خواهد، امام رضا علیه السلام فرمود: «فما ذلك الضمیر؟» این ضمیر چیست؟ عمران سخن قطع كرد و جواب نیارست داد.

امام رضا صلوات الله علیه فرمود: «لا بأس ان سألتك عن الضمیر نفسه تعرفه به ضمیر آخر» باكی و ضرری نخواهد داشت اگر از تو از این ضمیر و نفس آن پرسش كنم و تو به ضمیری دیگر معرفی آن را نمائی، عمران عرض كرد: بلی.

امام علیه السلام فرمود: «افسدت قولك و دعواك یا عمران ألیس تعلم أن الواحد



[ صفحه 265]



لیس یوصف به ضمیر و لیس یقال له أكثر من فعل و عمل و صنع و لیس یتوهم منه مذاهب و تجزیة كمذاهب المخلوقین و تجزیتهم فاعقل ذلك و ابن علیه ما علمت صوابا».

تباه و فاسد ساختی قول و ادعای خود را، حاصل این است كه بنابراین دور یا تسلسل لازم آید، چه اگر چنین باشد كه معلوم نسبت به خدا محتاج به ذهنی باشد كه این معلوم در آن صورت پذیرد، پس ذهن هم یكی از معلومات است و آن نیز به ذهنی دیگر حاجتمند است آن نیز این چنین خواهد بود هكذا فهكذا.

پس اگر بیرون از نهایت باشد تسلسل خواهد بود، و اگر نهایت داشته باشد از دو حال بیرون نیست یا این است كه نهایت او به ضمیر و صورت ذهنیه أول باشد و این دور است و دور و تسلسل به حكم عقل باطل است یا نهایت او غیر از ضمیر أول است، پس لازم خواهد شد كه معرفت ایزد متعال را تناهی و پایان باشد و بعد از تصور تناهی لازم می شود كه پاره ی اشیاء نزد او مجهول باشد و همچنین لازم آید كه معرفت و علم حق حادث باشد نه قدیم، زیرا كه برای قدم تناهی متصور نیست. بالجمله فرمود: ای عمران آیا شایسته نیست كه بدانی كه خداوند واحد یگانه را موصوف به ضمیر نمی توان داشت، یعنی او را دارای ضمیر نمی توان شمرد و در حضرت كبریا و معرفتش از آن بیشتر نتوان گفت كه فاعل و عامل و صانع است.

یعنی صورت ذهنیه از این برتر نشاید به او نسبت داد و حقیقت آن را نمی توان فهمید و مذاهب و تجزیه و طریقی در حضرت كبریایش تصور و توهم نشود چنانكه برای آفریدگان این تصور می شود، پس تعقل این مطلب را بنمای آنگاه هر چه را بصواب دانستی بر این اساس بنیان نما.

عمران عرض كرد: ای سید من آیا خبر نمی دهی كه حدود مخلوق الهی چگونه و معانی آن چیست و بر چند گونه است؟ فرمود: سؤال كردی «فاعلم أن حدود خلقه علی ستة أنواع ملموس و موزون و منظور الیه و ما لا ذوق له و هو الروح و منها منظور الیه و لیس له وزن و لا لمس و لا حس و لا لون و لا ذوق و التقدیر و الاعراض و الصور و الطول و العرض و منها العمل و الحركات التی تصنع الأشیاء



[ صفحه 266]



و تعملها و تغیرها من حال الی حال و تزیدها و تنقصها قال أعمال و الحركات فانها تنطلق لانه لا وقت لها أكثر من قدر ما یحتاج الیه فاذا فرغ من الشی ء انطلق بالحركة و بقی الأثر و یجری مجری الكلام الذی یذهب و یبقی أثره».

پس دانسته باش كه حدود خلقت خالق بر شش گونه و نوع است:

راقم حروف گوید: مقصود از این تقسیم همان طور باشد كه از كتاب بحارالأنوار منقول است كه قسم أول آن است: بمالیدن و دست سودن و سنجیدن و بدیده در آوردن معلوم نمایند چنانكه بیشتر چیزها به این طریق معلوم می شود و محسوس آید قسم دوم این است كه به این اوصاف نتوان معلوم داشت و به این اسباب ادراك نشود مثل روح.

و قسم سوم آن است كه به نظر كردن به آثار و علامات دانسته گردد لكن به سنجیدن و سودن و به چشم آوردن و برنگ و چشش معلوم نگردد چون هوا و آسمان و فرشتگان و اشباه آن، قسم چهارم مقدار است و صور كه عبارت از اشكال باشد و طول و عرض در این قسم اندر آید، قسم پنجم اعراض قاره مدر كه به حواس است مانند رنگ و روشنائی.

قسم ششم اعراض غیر قاره است چون اعمال و حركات كه از موجودات صادر گردد و آن را به عمل آورند و آنها را از حالی به حالی دیگر تغییر دهند و فزون و كاست نگردانند، زیرا كه اعمال و حركات بگذرد، چه وقتی زیاد از قدر حاجت برای آن نباشد و پس از فراغ از عملی آن عمل زوال پذیرد و حركتی در آن نباشد لكن اثرش بر جای باشد و این مانند سخن گفتن است كه زایل گردد و اثرش باقی بماند.

عمران عرض كرد: ای سید من آیا خبر نمی دهی مرا از آفریننده «اذا كان واحدا لا شی ء غیره و لا شی ء معه ألیس قد تغیر به خلقه الخلق» چون واحد یگانه باشد و چیزی غیر او نباشد و چیزی با او نباشد، آیا چنان نخواهد بود كه به خلق كردن آفریدگان تغیر پیدا می كند؟.



[ صفحه 267]



امام رضا علیه السلام فرمود: «قدیم لم یتغیر عزوجل به خلق الخلق ولكن الخلق یتغیر به تغییره» خداوند عزوجل قدیم است و به واسطه آفرینش آفریدگان تغییر نكند و دیگرسان نگردد لكن به سبب تغییر دادن او مخلوق دیگرگون شوند و تغییر یابند، و آنچه تغیر نپذیرد خداست.

عمران عرض كرد: پس چه چیز غیر اوست و به قولی گفت: پس به چه چیز او را بشناسیم؟ فرمود: به غیر از او، عرض كرد: پس چیست غیر او؟ فرمود: «مشیته و اسمه و صفته و ما اشبه ذلك و كل ذلك محدث مخلوق مدبر» به مشیت او و اسم او و صفت او و آنچه ماننده این است و تمام این جمله حادث و مخلوق هستند و به دست تدبیر و تقدیر او به وجود آمده اند، و در اینجا مراد صفت فعل است نه صفت ذات.

عمران عرض كرد: ای سید من پس چیست خداوند تعالی؟ فرمود: «هو نور به معنی أنه هاد لخلقه من أهل السماء و الأرض» خداوند نور و فروغ است به این معنی كه مخلوق خود را در آسمانها و زمین راه نماینده است.

راقم حروف گوید: شاید از این روی نور خوانند كه نور به معنی روشنائی و همه راه نمایندگیهای باطنی و ظاهری و صوری و معنوی و دنیوی و اخروی از نور و روشنائی است، پس خداوند كه در ظلمت شب راه نماینده بود نور است وگرنه نور چیست و ظلمت كدام، وجود چه و عدم كدام است هر چه هست از او و بدو است خالق وجود و عدم و نور و ظلمت و هر چه گویند و بینند و تصور نمایند بلكه خود تصور و تغیر و هر چه ندانند و نشنیده اند و ندیده اند و نخوانده اند و مشیت الهی بر ایجادش علاقه یافته یا خواهد گرفت اوست «و لیس لك علی أكثر من توحیدی ایاه» و برای تو بر من بیشتر از آن نمی رسد كه اثبات نمایم توحید او را، یعنی ادراك و استعداد و انتقال تو از آن افزون نیست كه برای تو بنمط دیگر سخن نمایم.

عمران عرض كرد: «یا سیدی ألیس قد كان ساكتا قبل الخلق لا ینطق ثم نطق؟» ای سید من آیا نه چنان است كه خداوند تعالی پیش از آنكه



[ صفحه 268]



خلق را بیافریند ساكت بود و سخن نمی فرمود، پس از خلقت آفریدگان به نطق آمد؟ امام رضا علیه السلام فرمود: «لا یكون السكوت الا عن نطق قبله و المثل فی ذلك أنه لا یقال للسراج هو ساكت لا ینطق و لا یقال ان السراج لیضی ء فیما یرید أن یفعل بنا لان الضوء من السراج لیس به فعل منه و لا كون و انما هو لیس شی ء غیره فلما استضاء لنا قلنا قد أضاء لنا حتی استضاءنا به، فبهذا تستبصر أمرك».

سكوت را معنی نباشد مگر بعد از تنطق، و مثل این مطلب این است كه نمی گویند چراغ ساكت است و سخنگو نیست و در صورتی كه مقصود صدور فعلی از چراغ نسبت به ما باشد نمی گویند چراغ روشنائی داد، زیرا كه روشنائی نسبت به چراغ فعل و عمل آن نیست و اظهار وجودی نباشد: چه روشنائی از بهر چراغ چیزی از غیر چراغ و جز چراغ نیست تا اینكه وجودی یا عملی غیر از نفس چراغ حاصل شود تا چون روشنائی بخشد گوئیم روشنائی داد برای ما و به آن سبب برای ما روشنائی رسید، پس به این بیان كه نموده شد مطلب واضح و بر امر خود بینا می شوی.

عمران عرض كرد: ای سید من «فان الذی كان عندی أن الكائن قد تغیر فی فعله عن حاله به خلقه الخلق» آنچه در ضمیر و اندیشه من است این است كه كائن یعنی خدای و واجب الوجود در آفریدن آفریدگان و صدور این عمل حال به واسطه خلقت مخلوقش تغییر پذیرفت، یعنی در ذهن من این طور خلجان و خطور می گیرد امام رضا علیه السلام فرمود: «احلت یا عمران فی قولك ان الكائن یتغیر فی وجه من الوجوه حتی یصیب الذات منه ما یغیره یا عمران هل تجد النار یغیرها تغیر نفسها أو هل تجد الحرارة تحرق نفسها أو هل رأیت بصیرا قط رأی بصره»:!

در سخن خود به محال پرداختی ای عمران كه واجب الوجود را از جهتی از جهات تغیر حاصل شد و این عارض را سریانی در ذات كبریا سریانی پدیدار گشت و ذات باری تعالی را به این سبب، یعنی به واسطه عروض عارض تغییری روی داد، ای عمران آیا آتشی را به واسطه تغیر نفس آن تغیری پدید می شود، آیا چنان می یابی كه



[ صفحه 269]



حرارت نفس خودش را بسوزاند یا هرگز دیده باشی كه بیننده ی بینش خود را بنگرد؟!.

عمران عرض كرد: چنین چیزی را ندیده و ندانسته ام آیا خبر نمی دهی مرا ای سید من آیا خداوند در خلق است یا مخلوق در خالق است؟.

امام رضا علیه السلام فرمود: جل یا عمران عن ذلك لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه تعالی عن ذلك وسا علمك ما تعرفه به و لا حول و لا قوة الا بالله، أخبرنی عن المرآة أنت فیها أم هی فیك فان كان كل واحد منكما فی صاحبه فبای شی ء استدللت بها علی نفسك».

خداوند تعالی أجل از آن است كه یاد كردی! نه خداوند در خلق است و نه خلق در اوست بلند است از این گونه اوصاف كه درخور مخلوق است، و هم اكنون تعلیم كنم به تو چیزی را كه خدای را به آن واسطه بشناسی و لا حول و لا قوة الا بالله با من از آینه بازگوی كه در آینه هستی یا آینه در تو می باشد، پس چون هیچ یك از شما در میان صاحب خود نباشید پس به چه چیز استدلال نمودی وجود خودت را در آینه؟.

عمران عرض كرد: به دستیاری روشنائی در میان من و آینه، امام رضا علیه السلام فرمود: «هل من ذلك الضوء فی المرآة أكثر مما تراه فی عینك» آیا از این روشنائی كه از دیده بیرون می جهد و به آینه می افتد و عكس روشنائی از آینه برمی گردد و به این سبب بیننده خود را در آینه می بیند این روشنائی را در آینه بیشتر از روشنائی از چشم خود می بینی؟ عرض كرد: بلی، فرمود: پس این روشنائی را به ما بنمای.

عمران جواب نداد و چنان می نماید كه سبب سكوتش این بود كه جواب خود را فهمید كه چنانكه این روشنائی را نمی توان دید خدای نیز این چنین است لاجرم ساكت شد، امام رضا علیه السلام فرمود: «فلا أری النور الا و قد دلك و دل المرآة علی أنفسكما من غیر أن یكون فی واحد منكما و لهذا أمثال كثیرة غیر هذا لا یجد الجاهل فیها مقالا».



[ صفحه 270]



پس نمی بینم این روشنائی را مگر اینكه رهنمای گردیده است تو را و راهنمای شده است آینه را بر نفوس خودتان بدون اینكه این روشنائی در یكی از شما باشد یعنی نه در تو است و نه در آینه، و برای این مطلب سوای این مثل امثال بسیار است كه برای جاهل در آن مقالی نیست، ممكن است این كلام مبارك بر آن حمل بشود كه مردم نادان را راهی در آن امثال نیست، یا اینكه چندان امثال دارد و این مطلب روشن و مدلل است كه جاهل با آن حالت جهالت نیز چون بشنود اذعان می نماید و راه انكار از بهرش نمی ماند، لله المثل الأعلی.

چون سخن به این مقام رسید امام علیه السلام روی به مأمون آورد و فرمود: زمان نماز در رسید، عمران عرض كرد: ای سید من مسئله مرا قطع مفرمای، چه دل من رقیق و نازك شده است، یعنی از این مناظراتی كه در میانه برفت و سؤالاتی كه نمودم و جوابهائی كه از روی علم و دلیل و حكمت و صدق و حق بشنیدم غلظت ظلمت و غشاوه ی قساوت از پرده دلم برخاسته و نور اسلام در قلبم حالت تجلی گرفته است پس این رشته را قطع مفرمای و به حبل المتین ایمان متصل گردان.

امام رضا علیه السلام فرمود: باز می شویم، یعنی نماز می گذاریم و باز می گردیم و طراز سخن را ابراز می كنیم، پس از آن امام رضا علیه السلام برخاست و مأمون نیز برخاست و آن حضرت در اندرون سرای نماز بگذاشت و مردمان در بیرون سرای در عقب محمد بن جعفر نماز بگذاشتند آنگاه حضرت رضا علیه السلام و محمد بن جعفر از نمازگاه بیرون آمدند و امام علیه السلام به مجلس خود باز شد و عمران را احضار فرمود.

حمد خدای را كه در این هنگام كه بنگارش این مطلب مشغول بودم هنگام نماز در رسید و این كمتر خادم آستان فرشته آشیان حضرت امام الانس و الجن سلطان السلاطین فی الدنیا و الاخرة علی بن موسی الرضا صلوات الله و سلامه علیه اقامت نماز بنموده و با كمال نیاز بنگارش بقیه حكایت بنشست و هیچ نداند آیا از صدر اسلام تاكنون برای كسانی كه أحوال سعادت اشتمال این حضرت ولایت آیت را می نگاشته اند در چنین موقعی چنان تصادفی روی داده است یا نداده، و نسئل الله تعالی



[ صفحه 271]



حسن العاقبة و العافیة فی تمام الامور.

چون عمران حاضر شد، فرمود: سؤال كن ای عمران، عرض كرد: ای سید من آیا با من خبر نمی دهی از خدای عزوجل آیا می توان او را به حقیقت و كنه او توحید و توصیف كرد یا به وصف توحید می شود، یعنی می شود به كنه او پی برد یا اینكه استدراك توحیدش را به وصف محض می توان نمود؟.

فرمود: «ان الله المبدی ء الواحد الكائن الأول لم یزل واحدا لا شی ء معه فردا لا ثانی معه لا معلوما و لا مجهولا و لا محكما و لا متشابها و لا مذكورا و لا منسیا و لا شیئا یقع علیه اسم شی ء من الأشیاء غیره و لا من دقت كان و لا الی وقت یكون و لا بشی ء قام و لا الی شی ء یقوم و لا الی شی ء استند و لا فی شی ء استكن و ذلك كله قبل الخلق اذ لا شی ء غیره و ما أوقفت علیه من الكل فهی صفات محدثة و ترجمة یفهم بها من فهم».

بدرستی كه خداوند تعالی واجب الوجود آفریننده یگانه از نخست خلق را بیافرید و از عدم به وجود آورد، همیشه یگانه بود و هیچ چیز با او نبود فردی كه دومی با او نیست، به هیچ صفتی او را نشاید موصوف داشت نه می توان او را معلوم خواند و نه مجهول، و نه كسی است كه حقیقت او مشخص باشد و نه مشخص نباشد و نه او را محكم و نه متشابه توان دانست.

و نه در یاد و نه فراموش شده توان شمرد، و نه می توان اسم چیزی از چیزها را بر وی حمل كرد كه غیر از وی باشد و نه وقتی و زمانی از بهرش قائل شد یعنی أول و آخری برای او فرض كرد، و نه او را به سوی وقتی منسوب نمود و نه به دستیاری چیزی قیام او را نسبت داد، و نه به سوی چیزی قیام می جوید و نه به چیزی استناد و اعتماد می پذیرد و نه در چیزی سكوت می جوید، و اتصاف او به تمام این صفات پیش از خلق بود گاهی كه هیچ كس و هیچ چیز غیر از ذات كامل الصفاتش نبود.

و هر چه را كه من از این گونه صفات بر آن وقوف دادم و در حیز بیان و چنبر گزارش درآوردم همه حادث و ترجمه ای است كه به آنها می فهمد صفات خداوند تعالی



[ صفحه 272]



را هر كسی كه دارای فهم است.

«و اعلم أن الابداع و المشیة و الارادة معناها واحد و أسمائها ثلاثة و كان أول ابداعه و ارادته و مشیته الحروف التی جعلها أصلا لكلشی ء و دلیلا علی كل مدرك و فاصلا لكل مشكل و بتلك الحروف تفریق كلشی ء من اسم حق و باطل أو فعل أو مفعول أو معنی أو غیر معنی و علیها اجتمعت الامور كلها.

و لم یجعل للحروف فی ابداعه لها معنی غیر أنفسها یتناهی و لا وجود لانها مبدعة بالابداع و النور فی هذا الموضع أول فعل الله الذی هو نور السماوات و الأرض و الحروف هی المفعول بذلك الفعل و هی الحروف التی علیها مدار الكلام و العبادات كلها من الله عزوجل علمها خلقه.

و هی ثلاثة و ثلاثون حرفا فمنها ثمانیة و عشرون حرفا تدل علی لغات العربیة و من الثمانیة و العشرین اثنان و عشرون حرفا تدل علی لغات السریانیة و العبرانیة و منها خمسة احرف متحرفة فی سایر اللغات من العجم لأقالیم اللغات كلها و هی خمسة أحرف تحرفت من الثمانیة و العشرین حرفا من اللغات فصارت الحروف ثلاثة و ثلاثین حرفا، فأما الخمسة المختلفة فیحجج لا یجوز ذكرها أكثر مما ذكرناه.

ثم جعل الحروف بعد احصائها و احكام عدتها فعلا منه كقوله تعالی: «كن فیكون» و كن منه صنع و ما یكون به من المصنوع.

فالخلق الأول من الله عزوجل الابداع لا وزن له و لا حركة و لا سمع و لا لون و لا حس، و الخلق الثانی الحروف لا وزن لها و لا لون و هی مسموعة موصوفة غیر منظور الیها.

و الخلق الثالث ما كان من الأنواع كلها محسوسا ملموسا ذا ذوق منظورا الیه والله تبارك تعالی سابق للابداع لانه لیس قبله عزوجل شی ء و لا كان معه شی ء و الابداع سابق للحروف و الحروف لا تدل علی غیر نفسها.

قال المأمون: و كیف لا تدل علی غیر نفسها؟ قال الرضا صلوات الله علیه: لأن الله تبارك و تعالی لا یجمع منها شیئا لغیر معنی أبدا فاذا ألف منها أحرفا أربعة



[ صفحه 273]



أو خمسة أو ستة أو أكثر من ذلك أو أقل لم یؤلفها، بغیر معنی و لم یك لا لمعنی محدث لم یكن قبل ذلك شی ء.

قال عمران: فكیف لنا بمعرفة ذلك؟ قال الرضا علیه السلام: أما المعرفة فوجه ذلك و بابه أنك تذكر الحروف اذا لم ترد بها غیر نفسها ذكرتها فردا فقلت: ا ب ت ث ج ح خ حتی تأتی علی آخرها فلم تجد لها معنی غیر أنفسها و اذا ألفتها و جمعت منها أحرفا و جعلتها اسما و صفة لمعنی ما طلبت و وجه ما عنیت كانت دلیلة علی معانیها داعیة الی الموصوف بها أفهمته؟ قال: نعم».

و بدانكه ابداع یعنی ایجاد و مشیت و اراده هر سه به یك معنی هستند و سه نام دارند و نخستین ابداع یعنی ایجاد خداوندی و اراده ی او و مشیت او حروفی است كه یزدان تعالی قرار داده است، این حروف را اصل هر چیزی و دلیل و راهنمای بر هر ادراك شنونده و فاصل و ممیز از برای هر مشكلی و به دستیاری و سبب این حروف هر چیزی از اسم حق و باطل یا فعل یا مفعول یا معنی یا غیر معنی و مقصود تفریق و تعریف می شود و اجتماع تمام امور به این حروف است.

و خدای تعالی برای این در هنگام ایجاد آن معنی غیر از خود این حروف قرار نداده است كه پایان این حروف به آن باشد و در خارج وجودی برای آن حروف نباشد، زیرا كه حروف موجود شدند برحسب ایجاد، پس چیزی غیر از ایجاد حروف نبود كه محل ظهور و بروز حروف باشد و نور در این موضع كه مراد وجود و ایجاد است أول فعل خداوندی است كه هو نور السماوات و الأرض و حروف ساخته شده و مفعول به این فعل است.

و این حروف همان است كه مدار كلام بر آن است و عبارات به جمله از جانب خداوند عزوجل است كه به مخلوق خود بیاموخت و آن سی و سه حرف است بیست و هشت حرف از آنها دلالت كند بر لغایت عربیه، و از بیست و هشت حرف دوازده حرف آن دلالت نماید بر لغایت سریانیه و عبرانیه.

و از این جمله حروف پنج حرف آن متحرف در سایر لغات عجم و سایر



[ صفحه 274]



اقالیم است كه ایشان استعمال می نمایند، و این حروف خمسه از بیست و هشت حرف در دیگر لغات استعمال شده است، پس جمله حروف سی و سه حرف است و أما آن پنج حرف مختلف فیحجج است كه به سبب حدوث علل و اسباب مثل انحراف لهجه های خلق و اختلاف منطق آنها حاصل شده است كه ذكر آنها زیاده بر آنچه مذكور شد سزاوار نیست.

معلوم باد، چون این عبارت در بعضی نسخ این طور نوشته شده است كه مسطور نمودیم، و در پاره ی نسخ فیلجج مرقوم شده است، و مرحوم مجلسی أعلی الله مقامه در بحار می فرماید كه: ظاهر تو را چنان می نماید كه این عبارت این نوع نبوده است و راویان خبر به واسطه اینكه أمر بر آنها مشتبه شده است تصحیف كرده اند و آن پنج حرف: یكی كاف فارسی، و دیگر جیم فارسی، و دیگر زاء فارسی و دیگر پای فارسی مثل گچ و پژ، و یكی باء هندیه است، و آن مرحوم باء هندیه مرقوم نفرموده است، بالجمله می فرماید: پس از خلقت و احصاء و أحكام شمار حروف خداوند تعالی آنها را فعل خود گردانید مثل قول خدای تعالی: «كن فیكون» پس لفظ «كن» از جانب حق تعالی صنع و فعل است، یعنی باش و آنچه به واسطه لفظ به وجود آید مصنوع و مفعول است، یعنی به محض صدور این لفظ كن فیكون، یعنی پس شد حاصل شد و موجودات به عرصه وجود آمدند.

پس خلق أول از حضرت خالق أصل ایجاد است كه برای آن وزن و حركت و سمع و رنگ و حس نبود، و خلق دوم حرف است كه نه وزن و نه رنگ دارد لكن مسموع و موصوف غیر محسوس است.

و خلق سوم تمامت اقسام خلقت است، یعنی آسمان و زمین و أطعمه و أشربه و جز آنها كه محسوس است و به قوه ی لامسه می توان ادراك آن را نمود و همچنین به قوه ی باصره، پس وجود یزدان تعالی بر ایجاد مقدم است، زیرا كه نه قبل از او چیزی بود و نه با او چیزی بود، و ایجاد مقدم است بر حروف و حروف بر غیر از خودش دلالت نكند.



[ صفحه 275]



این هنگام مأمون عرض كرد: چگونه حروف بر غیر از خودش دلالت نكند؟ امام رضا علیه السلام فرمود: برای اینكه خداوند تبارك و تعالی آنچه از این حروف مركب نمود از برای معنی مركب فرمود أبدا یعنی مفردات اینها دارای معنی نیست و چون مركب شود معنی پیدا كند لاجرم فردا فردا بر معنی دلالت نكند و بر غیر خود دلالت ندارد.

پس هر وقت از این حروف مفرده چهار حرف یا پنج حرف یا شش حرف یا بیشتر یا كمتر مركب نمود برای غیر معنی تركیب نداد و نبود مگر برای معنی كه آن معنی حدوث پیدا كرد و قبل از آن چیزی نبود، یعنی قبل از حدوث این معنی از تركیب معنی برای مفردات حروف متصور نبود تا دلالت كند بر چیزی غیر از خودش.

عمران عرض كرد: به چه وسیله به این مطلب شناسائی پیدا كنیم؟ فرمود: باعث این معرفت و باب آن این است كه تو هر وقت از ذكر این حروف غیر از خود این حروف را نخواهی فردا فرد مذكور می داری و می گوئی: ا ب ت ث ج ح خ تا به پایان آن برسی و چون مفردات را یاد كنی برای آنها معنی غیر از خود آنها نیابی، و چون تألیف و تركیب كنی و از این حروف چند حرف را فراهم آوری و آنها را اسم و صفت از برای یك معنی مطلوب یا یك وجهی كه مقصود تو است قرار بدهی این اسامی و اوصاف دلیل شوند بر معانی خود و به آنچه موصوف به آن شده اند داعی گردند، آیا فهمیدی این را؟ عمران عرض كرد: آری.

راقم حروف گوید: در باب حروف و معانی آن و مفردات و مركبات بسی أخبار و أحادیث وارد است و علما و حكما و عرفا و أهل تصوف و تصرف را بیانات مختلفه است، و در طی این كتب مباركه گاهی سمت تحریر یافته و از این بعد نیز ان شاءالله در مقامات آتیه در حیز تقریر و تحریر می رسد.

و در تعداد حروف تهجی آنچه مسطور و ملفوظ و مستعمل است افزون از سی و دو حرف نیست بیست و هشت حرف تازی و چهار حرف فارسی است و اینكه



[ صفحه 276]



پاره كسان بیست و نه حرف شمرده اند و لام الف لا را اضافه كرده اند و گفته اند: لان اللام قلب الألف و الألف قلب اللام، از این حیثیت خارج است، زیرا كه هر یك علی حده در جمله این بیست و هشت حرف مندرج است.

و اینكه امام رضا علیه السلام چنانكه مذكور شد خمسه مختلفه فیحجج فرمود فاء در اینجا متضمن ترتیب عبارت است، چنانكه در كتاب تحفه حكیم مؤمن در آنجا كه از خطوط مرموزه و أقسام مشهوره آن می نویسد در قلم طبرقال در حرف حجج س می نویسد یعنی در این قلم سین را به این صورت رقم می كنند.

و نیز در بعضی كتب مسطور نموده اند كه حروف تهجی تا بسی و هفت حرف می رسد، یعنی مفردات آن به این عدد و شمار می رسد أما ندانسته ایم این چند حرف چیست و در كدام لهجه و مخرج وارد است كه یكی از خمسه مختلفه مذكوره را از آن جمله شماریم، البته اگر تصحیفی در عبارت نشده باشد و از امام علیه السلام وارد شده باشد مقرون به صحت است و عدم وجدان بر عدم وجود دلالت ندارد.

هیچ زیان ندارد كه در این موقع برحسب مناسبت مقام شطری از بیانات قاضی شمس الدین آملی صاحب كتاب نفایس الفنون را كه مردی فاضل و دارای تصانیف فائقه و معاصر او لجایتو سلطان محمد خدابنده و مدرس سلطانیه و با قاضی عضد ایجی غالب اوقات مناظره می نموده مرقوم داریم:

در فن چهارم در مقاله سوم از علوم تصوف علم حروف كه عبارت است از معرفت أحوال حروف می نگارد: بدان كه غرض از شرح حروف و مطلوب از كشف أسرار او آنست كه شرف كتاب خدا و آنچه در آن مودع است از دقایق حكمیات و لطایف الهامیات معلوم كنند رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لكل حرف حدا و مطلعا ضلعا» از امام حسین صلوات الله علیه پرسیدند: «كهیعص» چیست؟ فرمود: «لو فسرت لك لمشیت علی الماء».

از أبوذر رضی الله عنه منقول است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم: پیغمبر



[ صفحه 277]



مرسل كدام است؟ فرمود: آن كس كه خدا بدو كتاب فرستاده باشد، عرض كردم یا رسول الله بر آدم چه كتابی نازل شد؟ فرمود: كتاب معجم، پرسیدم كتاب معجم كدام است؟ فرمود: ا ب ت ث تا آخر.

و صاحب نفایس بعد از پاره بیانات می گوید: به باید دانست كه چون باری تعالی خواست وجود از عالم علم در عالم كون به ظهور رسد علویات و سفلیات را به اختلاف اطوار و تعاقب ادوار از مكمن تقدیر در فضای تصویر ابراز فرمود و در ابداع و ایجاد اول اسرار حروف را كه معنی آن اقدار و مقدر آن آثارند در ایشان تعبیه كرد.

و از آن پس طینت آدم علیه السلام را در غمائی كه عبارت است از اختراع أول بی تشبه به مثالی و تقدیر به حالی پدید آورد و بعد از آن در او نسبتی از حروف كه در جبلت عقل غمای او نشانیده بود مرتب فرمود تا از آن در عالم ایجاد به لطایف استشراف به اختراعیة اولی تواند نمود و بعد از آن آن را به اطوار هبا كه عبارت است از اختراع ثانی نقل فرمود در او نسبتی از حروف كه آن را در جبلت هبائی او پیدا بود ترتیب داد تا از آن در عالم ایجاد او به لطایف روح خود به اختراعیة ثانیه استشراق تواند كرد.

و از آن پس آن را به اطوار ذر كه عبارت است از ابداع او نقل فرمود و در او نسبتی از حروف كه آن را در جبلت ذریت او نشانده تعبیه كرد تا از آن به وقت وجود او به لطایف نفس خود یا بداعیه اولی استشراق تواند نمود و بعد از آن او را به اطوار تركیب كه آن عبارت است از ابداع ثانی نقل فرمود و در او نسبتی را از حروف كه آن را در جبلت فطری او نهاده بود پدید آورد تا از آن در عالم ایجاد او به لطایف دل به ابداع ثانیه استشراق تواند نمود.

پس معانی این حروف در عقل باشد و لطایف آن در روح و صور در نفس و انتقاش در قلب و قوة بدان در لسان و سر تشكیلی در اسماع، و چون مخاطب أول به جز مخترع أول كه عقل نورانی است نتواند بود خطاب حق با او بدان چه.



[ صفحه 278]



در عقل باشد از معانی این حروف تواند بود، و مجموع این حروف در سر عقل یك حرف الف بود، زیرا كه او بالقوه حقیقت مجموع حروف است.

پس عقل اسرار علوم را به حقایق حروف پیش از همه شنیده باشد و صاحب رمز و اشاره و ایمان و ادراك او بود و خطاب حق با روح كه ثانی مرتبه است در اختراع و ملئكه منسوب بدان چه در روح باشد از قوه لطایف حروف، یعنی بر سبیل اجمال تواند بود و حروف در لطیفه روح به شكل دو ضلع از اضلاع مثلث متساوی الاضلاع بوده باشند: یكی ضلع قایم، دوم ضلع قاعد و ضلع قایم ضلع الف است، و ضلع مبسوط ضلع ب.

بالجمله شرحی مبسوط دراین مراتب مسطور داشته است كه در این مقام حاجت به نگارش نیست، هر كس خواهد در آنجا می نگرد، و در شأن و رتبت حروف همان بس است كه حضرت عالم علوم خفی و جلی مرتضی علی علیه السلام می فرماید: همه علوم قرآن در باء بسم الله و من نقطه آن باء هستم، یعنی تمام علوم ما كان و ما یكون كه در مخازن غیبیه است و حاجت ما سوی من الأزل الی الأبد به آن است در گنجینه سینه من مندرج است و منم نسخه شریفه أولیه ابداع و آخریه اختراع.

أبوحامد محمد غزالی در كتاب احیاء العلوم می فرماید: الطاف خفیه الهیه را نسبت به مخلوق خود از آنجا توان ادراك نمود كه خداوند كریم كلام عظیم خود را از عرش جلال به درجه افهام خلق خود نزول داده است، پس بایست نیك نظر كرد و بدیده ی دانش و نظر بینش تأمل و تعقل و تفكر نمود كه خدای تعالی چگونه در حق نیكان خودش نظر لطف و عنایت كرده است و ایضاح معانی كلام خود را كه صفت قدیم قایم بذات اقدس یزدانی است برای فهمیدن به خلق خود مقرر و چگونه این صفت را در طی حروف و اصواتی كه صفات بشریه جلوه گر است و از بهر ایشان به نمایش درآورده است، چه بشر از وصول به سوی افهام صفات خداوند عزوجل مگر به وسیله صفات نفسش عاجز بود.

و اگر نه آن بودی كه جلالت كلام خداوندی به سكوت این حروف استتار



[ صفحه 279]



داشت هر آینه نه عرش و نه ثری برای شنیدن كلام ایزدی ثابت نمی ماند و از عظمت سلطان یزدانی و سبحات نور سبحانی آنچه ما بین عرش أعلی و ثری بودی متلاشی شدی و از هم فرو ریختی، و اگر نه آن بودی كه خدای تعالی موسی علیه السلام را ثبات بخشیدی هرگز طاقت و تاب شنیدن كلام خدای را نیاوردی چنانكه كوه طور با صلابت و عظمت، طاقت مبادی تجلی آن كلام را نیاورد و ریز ریز و خورد و پاشیده شد و تفهیم عظمت كلام حضرت دیان جز به امثله به اندازه فهم خلق امكان نداشت.

و از این است كه پاره از عارفین از این مسئله تعبیر كرده و گفته است: هر حرفی از كلام خدای عزوجل در لوح محفوظ از كوه قاف عظیم تر است و اگر فرشتگان یزدانی بر یك حرف فراهم آیند تا مگر از جای بركنند طاقت نیاورند تا گاهی كه اسرافیل علیه السلام كه ملك لوح است بیاید و به اذن خداوند عزوجل و رحمت او از جای برآورد نه به قدرت و طاقت خودش ولكن خداوند او را این طاقت عطا فرماید و بدو استعمال دهد.

و پاره از حكماء دانشمند در تعبیر از وجه لطف در ایصال معانی كلام با علو درجه ی كلام به سوی فهم انسان و تثبیت او با قصور رتبت او مثلی انیق و دقیق آورده است كه وقتی حكیمی پادشاهی را به شریعت أنبیاء علیهم السلام دعوت كرد:

پادشاه از وی از امری چند بپرسید و پادشاه را جوابها بداد كه او را طاقت فهم كلام حكیم نبود، از آن پس پادشاه به آن حكیم گفت: آیا چنان می بینی كه آنچه را كه پیغمبران می آورند و مدعی بر آن می شوند كه سخن مردمان نیست و كلام خداوند عزوجل است، پس چگونه مردمان طاقت حمل كلام یزدانی را دارند.

حكیم در جواب گفت: همانا ما می بینیم كه مردمان چون خواهند پاره چهارپایان یا مرغان را به آنچه اراده كرده اند از تقدیم آنها و تأخیر آنها و آمدن آنها و باز شدن آنها بفهمانند و تمیز و شعور دواب از فهم كلام انسانی كه از أنوار عقول ایشان با حسن آن و ترتیب و نظم بدیع آن قاصر است لاجرم از مقام عالی



[ صفحه 280]



و كلام متعالی خود به درجه ی تمیز بهایم تنزل گیرند و به دستیاری اصواتی كه وضع می نمایند كه لایق بهایم است از نقر و صفیر و اصواتی كه نزدیك است به أصوات آنها كه حملش را طاقت می آورند، مقاصد خودشان را به سوی بواطن آنها وصل می دهند.

حالت مردمان نیز بر این منوال است، چه از حمل كلام الله عزوجل برحسب كنه و جمال صفات آن عاجز هستند از این وضع اصوات و صداهای مخصوص برای آنها نمودند كه به دستیاری آن صوت استماع حكمت نمایند مانند صوت نقر و صفیری كه دواب از مردمان می شنوند و استدراك پاره مقاصد را می نمایند چون چش و هش و چخ و پیشته و امثال آن، و این حال مانع معانی حكمتی كه در این صفات است نمی شود از اینكه شرف و بلندی گیرد كلام، یعنی اصوات برای شرف آن و عظمت یابد به واسطه تعظیم آن، پس با این بیان صوت جسد و مسكن حكمت و حكمت برای صوت نفس و روح است.

پس به همان طریق كه اجساد بشر محض مكانت و منزلت و جلالت روحی كه در آن است مكرم و معظم است، همچنین اصوات كلام تشرف می جوید برای حكمتی كه در آن است، و كلام بر منزلتی رفیع و سلطنتی قاهر و حكمی نافذ در حق و باطل و قاضی عادل و شاهد مرتضی و آمر و ناهی است، و باطل را آن قدرت و توانائی نیست كه در برابر انوار حكمت قیام تواند گرفت چنانكه سایه بی مایه را آن نیرومندی نیست كه در پیشگاه شعاع آفتاب عالم تاب بپاید، و برای بشر آن طاقت و توانائی و استعداد نیست كه انفاذ غور و عمق حكمت را نمایند چنانكه آن طاقت را ندارند كه به چشمهای خود فروز آفتاب را دریابند لكن به قدر توانائی ابصار خود به روشنائی آفتاب نایل و به دستیاری آن فروز و فروغ بر حوائج خودشان راه یابند و غیر از این نایل نشوند.

پس گوهر كلام مانند پادشاهی است كه مردمان از دیدارش بر كناراند اما احكام و ارقامش در همه جا ظاهر و نافذ است و مانند شمس غریزه ظاهره است كه



[ صفحه 281]



عنصرش مانند ستارگان رخشنده است كه بسا می شود هدایت و راهنمائی می جوید كسی كه بر سیر آن واقف نیست، پس كلام مفتاح خزائن نفیسه و شراب حیات و آب زندگانی است كه هر كسی از آن بیاشامد نمیرد و دارای دردهائی می باشد كه هر كس از آن بیاشامد بیمار نگردد.

راقم حروف گوید: وجود مبارك أنبیای مرسلین و أئمه طاهرین صلوات الله علیهم نیز اگر به این پوشش بشریت و بشره سایر خلقت متظاهر نمی گشت و حقایق و ارواح مكرمه ی خود را در این بشره بشریت مخفی نمی داشتند هیچ چشمی بلكه هیچ روحی و نوری طاقت دیدار و هیچ گوشی تاب استماع كلمات ایزدی آثار ایشان را نمی آورد بلكه ارواح و عقول سمائیه و ملكیه و عرشیه قدرت تحمل نمی كرد، و ماه و آفتاب و أنوار عالیه سامیه خیره و جبرائیل و اسرافیل بیچاره و ذلیل می شدند آری.



احمد ار بگشاید آن پر جلیل

تا أبد مدهوش ماند جبرئیل



زیرا كه تمامت أنوار و عقول و أرواح از أنوار ساطعه و عقول شامله و أرواح لطیفه ایشان مستنیر و مستفیض و مستقبی هستند، همان طور كه چشمها از دیدار شمس عاجز است شمس از پرتو أنوار مباركه محجوب و بیچاره است، زیرا.



آن فروز از پرتو حق می جهد

شمس او از شمس مطلق می رسد



و چون مخلوق را به این وجودات ایزدی آیات راهی و استفاضه امكان نداشت و روح و روان و نور مخلوق را آن بضاعت و استطاعت و سرمایه و طاقت نبود كه با ایشان پیوستگی و گویندگی و پویندگی و شنوندگی و نمایندگی و خواهندگی و رهابندگی و شناسندگی و همانندگی و تجانس و تعیش طلبد لاجرم حقیقت خود را در پوششی چون پوشش آدمیان از پوست و گوشت و استخوان نهفته و خود را شبیه به ایشان ظاهر ساختند تا مردمان را قدرت آمیزش با ایشان و اكتساب معالم و معارف و فواید و عواید دنیویه و اخرویة پدیدار گردد.

و اگر نه این بود و جزئی از صد هزار آن اجزاء حقایق و اصول و ارواح و عقول و طینت و حقیقت خود را آشكارا می نمودند تمام اجزای آفرینش متلاشی



[ صفحه 282]



و نابود می شدند چنانكه پرتوی به كوه طور افكندند و چنان متلاشی ساختند كه غبارش بگنبد دوار نشست و خر موسی صعقا.

اگر بخواهیم در این معانی سخن آوریم و در این میادین بتازیم و از این عناوین پرده برگیریم، هر گوشی را قابلیت استماع و هر چشمی را ناظریت این ضیاء نتواند بود - لا جرم ناگفته بهتر سر یار.

امام رضا علیه السلام فرمود: «و اعلم أنه لا یكون صفة لغیر موصوف و لا اسم لغیر معنی و لاحد لغیر محدود و الصفات و الأسماء كلها تدل علی الكمال و الوجود و لا تدل علی الاحاطة كما تدل علی الحدود التی هی التربیع و التثلیت و التسدیس لأن الله عزوجل و تقدس تدرك معرفته بالصفات و الأسماء و لا تدرك بالتحدید بالطول و العرض و القلة و الكثرة و اللون و الوزن و ما اشبه ذلك.

و لیس یحل بالله جل و تقدس شی ء من ذلك حتی یعرفه خلقه به معرفتهم أنفسهم بالضرورة التی ذكرنا ولكن یدل علی الله تعالی به صفاته و یدرك بأسمائه و یستدل علیه به خلقه حتی لا یحتاج فی ذلك الطالب المرتاد الی رؤیة عین و لا استماع اذن و لا لمس كف و لا احاطة به قلب.

فلو كانت صفاته جل ثناؤه لا تدل علیه و اسماؤه لا تدعو الیه و المعلمة من الخلق لا تدركه لمعناه العبادة من الخلق لاسمائه و صفاته دون معناه فلولا أن ذلك كذلك لكان المعبود الموحد غیر الله تعالی لان صفاته و اسمائه غیره، أفهمت؟ قال: نعم یا سیدی زدنی».

و دانسته باش ای عمران كه هیچ صفتی برای غیر از موصوفی و نه اسمی برای غیر از معنی و نه حدی برای غیر از محدود است، یعنی رهنمای موصوف صفت است و راهنما و دلیل معنی اسم است، و راهنما و نماینده محدود حد است، یعنی شخص آدمی چون خواهد به حقایق اشیاء راه جوید به دستیاری اسم و وصف و تعریف پی برد.

لكن اسماء و صفات الهی به تمامت بر مراتب كمال ایزد متعال و وجود واجب الوجودش دلالت نماید، أما بر كنه ذات و احاطه بر آن، نماینده و دلیل نتواند



[ صفحه 283]



گردید چنانكه بر حدودی كه عبارت چهار كردن یا سه نمودن یا شش گردانیدن است دلالت نماید و همچنین امثال آن، زیرا كه معرفت و وجوب وجود صانع كل و خالق كل را برحسب صفات و اسماء می توان ادراك نمود و به تحدید به طول و عرض و كمی و بسیاری و رنگ و وزن و اشباه آن ادراك نمی شاید نمود، و شأن و عظمت خدای از این برتر است كه از این جمله چیزی را به حضرت أحدیت و وجود واجبش نسبت توان داد تا مخلوق او به همان طور كه خویشتن را به این معانی كه ضروری وجود خودشان است می شناسند خالق را بشناسند.

لكن بر حضرت یزدان تعالی به دستیاری صفات والا سماتش راه توان برد و بأسماء مباركه اش ادراك توان كرد و برحسب ایجادش موجودات را بر وجود او استدلال توان نمود، و ایضاح این حال به درجه ای است كه شخص طالب كنجكاو و مرتاد را به واسطه این آثار و علامات ایجادیه هیچ حاجتی بدیدن به چشم و شنیدن به گوش و سودن به كف و احاطه نمودن به دستیاری قلب نیست.

و اگر نه آن بودی كه صفات خدای تعالی جل ثناؤه بر وجود او دلالت می كند و اسماء مباركه اش مردمان را به حضرتش دعوت می نماید، یعنی اثبات وجودش را می نماید و واسطه در فهم مطالب می باشد و حواس پنجگانه خلق و امثال آن به معنای او تعلیم نمی نمود و ادراك معنایش را نمی كرد، باری عبادت و اطاعت بندگان برای اسماء و صفات او بودی نه معنای او.

و اگر این مطلب بر این صورت نباشد هر آینه معبود موحد غیر از خداوند أحد خواهد بود، چه صفات خدا و أسماء خدا غیر از ذات حضرت كبریا باشند. آیا ای عمران فهمیدی؟ عرض كرد: آری ای سید من، بر بیان و افاضات خود برای من بیفزای.

امام رضا علیه السلام فرمود: ایاك و قول الجهال أهل العمی و الضلال الذین یزعمون ان الله جل و قدس موجود فی الاخرة للحساب فی الثواب و العقاب، و لیس به موجود فی الدنیا للطاعة و الرجاء ولو كان فی الوجود لله عزوجل نقص و اهتضام لم یوجد



[ صفحه 284]



فی الاخرة أبدا ولكن القوم تاهوا و عموا و صموا عن الحق من حیث لا یعلمون و ذلك قوله عزوجل: و من كان فی هذه أعمی فهو فی الاخرة أعمی و أضل سبیلا» یعنی أعمی عن الحقایق الموجودة.

و قد علم ذووا الألباب ان الاستدلال علی ما هناك لا یكون الا بما ههنا و من أخذ علم ذلك برأیه و طلب وجوده و ادراكه عن نفسه دون غیرها لم یزدد من علم ذلك الا بعدا لان الله عزوجل جعل علم ذلك خاصة عند قوم یعلمون و یعقلون و یفهمون.

حذر كن و بترس از سخنان مردم نادان و كور باطنان و أهل گمراهی و ضلالت كه بر آن گمان همی روند كه خداوند جل و قدس در سرای اخروی ادراك و عیان گردد برای حساب نمودن و پاداش به عقاب و ثواب فرمودن ولكن در این جهان موجود و مرئی نیست تا بندگان بدو پرستش برند و به حضرتش امیدوار باشند، همانا اگر در وجود یزدان نقصی و شكستی امكان داشتی هرگز در آخرت پدیدار نمی شود، أما این قوم از مطلب و مطلوب بعید افتادند و از ادراك طریق حق و دریافت حق از آنجا كه خود ندانستند كور و كر ماندند.

و این است قول خدای كه می فرماید: هر كسی در این جهان از استدراك حقایق موجود و مصنوعات گوناگون كه هر یك بر وجود صانع برهانی روشن و عنوانی متقن است كور باشد و از مصنوع و مخلوق به صانع و خالق پی نبرد، در آن سرای نیز از معارف محروم و از مغفرت مهجور است، چه دارایان عقول را روشن و مبرهن است كه ادراك ذات كبریا و حصول معرفت خالق أرض و سما در این جهان طریق های بسیار و وسایط بی شمار دارد كه در عالم دیگر نیست.

یعنی در سرای اخروی كه دار مكافات است مجال و موقع این گونه مسائل نیست بلكه در این جهان كه سرای كردار است ادراك این قضایا ممكن است، و هر كس علم این معنی را به رأی خود أخذ نماید و وجود ادراك او را از نفس خود بدون غیر خود طلب كند، از علم این امر جز بعد و دوری نیفزاید، چه خداوند عزوجل



[ صفحه 285]



علم این مطلب را اختصاص به جماعتی داده كه عالم و عاقل و فهیم هستند، شاید مقصود آن حضرت أئمه هدی و راسخان فی العلم علیهم السلام باشند.

عمران عرض كرد: ای سید من آیا مرا خبر نمی دهی از ابداع و ایجاد كه آیا آن خود نیز مخلوق است یا غیر مخلوق؟ امام رضا علیه السلام فرمود: «بل خلق ساكن لا یدرك بالسكون و انما صار خلقا لأنه شی ء محدث والله الذی أحدثه فصار خلقا له و انما هو الله عزوجل و خلقه لا ثالث بینهما و لا ثالث غیرهما فما خلق الله عزوجل لم یعد أن یكون خلقه و قد یكون الخلق ساكنا و متحركا و مختلفا و مؤتلفا و معلوما و متشابها و كلما وقع علیه حد فهو خلق الله عزوجل.

و اعلم أن كل ما اوجدتك الحواس فهو معنی مدرك للحواس و كل حاسة تدل علی ما جعل الله عزوجل لها فی ادراكها و الفهم من القلب به جمیع ذلك كله.

و اعلم أن الواحد الذی هو قائم به غیر تقدیر و لا تحدید خلق خلقا مقدرا به تحدید و تقدیر و كان الذی خلق خلقین اثنین التقدیر و المقدر فلیس فی كل واحد منهما لون و لا وزن و لا ذوق فجعل أحدهما یدرك بالاخر و جعلهما مدركین بنفسهما و لم یخلق شیئا فردا قائما بنفسه دون غیره للذی أراد من الدلالة علی نفسه و اثبات وجوده.

فالله تبارك و تعالی فرد واحد لا ثانی معه یقیمه و لا یعضده و لا یمسكه و الخلق یمسك بعضه بعضا باذن الله تعالی و مشیته و انما اختلف الناس فی هذا الباب حتی تاهوا و تحیروا و طلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة فی وصفهم الله تعالی بصفة أنفسهم فازدادوا من الحق بعدا.

ولو وصفوا الله عزوجل بصفاته و وصفوا المخلوقین بصفاتهم لقالوا بالفهم و الیقین و لما اختلفوا، فلما طلبوا من ذلك ماتحیروا فیه ارتبكوا والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم».

بلكه مخلوقی است ساكن، یعنی ایجاد ربط و نسبتی است در میان علت و معلول پس گویا ایجاد ساكن است در علت و معلول، یا اینكه عرض قائم به محل



[ صفحه 286]



است، پس مفارقت و جدائی آن ممكن نیست از محل و ساكن است در محل پس این امر اضافی اعتباری ادراك نشود در خارج و قابل اشاره ی حسیه در خارج واقع نباشد بلكه عقل آن را انتزاع نماید و این مخلوق باشد، زیرا كه چون غیر از حق است كه واجب است و قدیم، پس محدث خواهد بود و خدای او را احداث فرموده است پس وی مخلوق است و بر چیزی اطلاق وجود نمی شاید نمود مگر پروردگار واجب الوجود و مخلوق ممكن الوجود او را و ثالتی در میان موجد و موجود نشاید بود و غیر از این دو سومی نیست.

پس هر چیزی را كه خداوند قادر بیافریده است از مخلوقیت او تجاوز نتواند كرد، و آفریدگان یزدانی مختلف باشند، بعضی ساكن و پاره ی متحرك و برخی مخالف و گروهی متفق، و حقیقت زمره ی معلوم و حقیقت جمله ی مجهول و هر چه را كه حد و نهایتی برای آن معین و متصور باشد مخلوق خالق یكتا است.

و بدان كه آنچه را حواس تواند آن را دریابد همانا معنی و مقصود و مرادی باشد كه حواس تو آن را دریابد و هر یك از حواس دلالت كنند بر آنچه خدای متعال ادراكش را برای آن قوه برقرار داشته و مرآت دل آدمی آنچه را كه تمامت حواس ادراك نمایند دریابد.

و بدان كه خدای سبحان یگانه كه به غیر تقدیر و اندازه یا نهایت و تحدیدی قائم به ذات خود می باشد، مخلوقی را بیافرید كه مقرون به تحدید و تقدیر هستند و آنچه را كه در بدایت امر بیافرید، یعنی حروف را از خلقت آن دو چیز نمودار شد: یكی نفس ایجاد، دیگر ایجاد گردیده شده و در یكی از این دو یعنی ایجاد رنگ و وزن و قوه ی دراكه نباشد.

پس به وجود و واسطه یكی از این دو كه عبارت از موجود باشد دیگری یعنی ایجاد ادراك شود و این موجود و ایجاد را خالق ایجاد و موجود قرار داد كه به خودی خود به نفس خود ادراك شوند، چه موجود به خود موجود، یعنی به همان موجودیت



[ صفحه 287]



و ایجاد به موجود ادراك شود، یعنی موجود فی نفسه دلیل بر ایجاد است، چه تا ایجادی نباشد موجود نخواهد بود، و تا موجد و خالقی نباشد ایجاد نمی باشد.

پس این دو چیز یعنی موجود و ایجاد به غیر از این دو مدرك نشوند بلكه به نفس خودشان درك شوند، و خداوند تعالی نیافریده است چیزی را كه فرد و مجرد از تحدید و قائم به نفس خود باشد و ادراك آن محتاج به غیر خودش نباشد برای كسی كه اراده دلالت بر نفس خود و اثبات وجودش را نموده باشد، چه مراد از این آفرینش دلالت و راهنمائی بر وجود صانع و اثبات آن است.

پس خداوند تعالی و تبارك فردی است یگانه و او را دومی نیست كه او را منصوب و قائم بدارد یا یاور و معاضد او باشد یا نگاهبان و نگاهدارنده آن وجود واجب قائم به ذات گردد، أما تمام مخلوق به اذن و مشیت یزدان تعالی بعضی نگاهدارنده برخی دیگر شوند و به همدیگر تمسك جویند.

همانا آفریدگان در این باب چندان اختلاف ورزیدند كه سرگشته و متحیر گردیدند و طلب خلاص از این ورطه حیرت و تاریكی جهالت از ظلمتی به ظلمتی دیگر خواستند در اینكه یزدان تعالی را به أوصافی كه در خور مخلوق ممكن است صفت كردند و به این جهت از جهات حق بسی دور افتادند، و اگر خدای تعالی را به صفاتی كه خالق راست و مخلوق را به أوصافی كه سزاوار مخلوق و نفوس ممكن است توصیف كرده بودند هر آینه از روی فهم و یقین سخن كرده بودند و با این حال اختلافی نمی كردند، أما چون در این باب چیزی را خواستار شدند كه در آن عرصه متحیر ماندند بر مطایای جهالت و مراكب جهالت برنشستند و مرتكب آنچه نباید شدند، و خدای تعالی هر كسی را كه خود خواهد به راه راست هدایت فرماید.

عمران عرض كرد: ای سید من گواهی می دهم كه خدای تعالی چنان است كه تو وصف نمودی لكن برای من یك مسئله دیگر به جای مانده است، فرمود: از آنچه خواهی سؤال كن. عرض كرد: از تو از خداوند حكیم پرسش می نمایم كه وی در چه چیز است؟ آیا چیزی بر او احاطه دارد یا اینكه از چیزی به چیزی



[ صفحه 288]



تغییر و تحویل می نماید، یعنی حاجتمند به آن است كه از حالی به حالی دیگر اندر شود یا او را به چیزی نیازی هست؟

فرمود: «اخبرك یا عمران فاعقل ما سئلت عنه فانه من اغمض ما یرد علی الخق فی مسائلهم و لیس یفهمه المتفاوت عقله العازب علمه و لا یعجز عن فهمه اولوالعقل المنصفون».

ای عمران خبر می دهم تو را به آنچه پرسش كردی لكن در آنچه تو را می گویم از روی تعقل بنگر و در آنچه پرسش كردی فهم و عقل پیش آور، چه این مطلب غامض ترین و مشكل ترین مسائل و مطالبی است كه بر مردم وارد می شود، و كسانی كه دارای عقل و فهم و ادراك ثابت نباشند و در عرصه جهل و نادانی دچار باشند از فهم آن عاجز گردند، و كسانی كه دارای عقل و انصاف و حق خواهی و حق شناسی باشند از فهم بیچاره نیستند.

«أما أول ذلك: فلو كان خلق ما خلق لحاجة منه لجاز أن یقول یتحول الی ما خلق لحاجته الی ذلك، ولكنه عزوجل لم یخلق شیئا لحاجة و لم یزل ثابتا لا فی شی ء و لا علی شی ء، الا أن الخلق یمسك بعضه بعضا و یدخل بعضه فی بعض و یخرج منه، والله جل و تقدس بقدرته یمسك ذلك كله و لیس یدخل فی شی ء و لا یخرج منه و لا یؤده حفظه و لا یعجز عن امساكه و لا یعرف أحد من الخلق، كیف ذلك الا الله عزوجل و من اطلعه علیه من رسله و أهل سره و المستحفظین لأمره و خزانه القائمین بشریعته.

و انما أمره كلمح بالبصر أو هو أقرب اذا شاء شیئا فانما یقول له كن فیكون بمشیته و ارادته، و لیس شی ء من خلقه أقرب الیه من شی ء و لا شی ء أبعد منه من شی ء».

أما نخستین سؤالی كه نمودی جوابش این است كه: اگر خدای تعالی چیزی را كه آفریده است برای این است كه حاجتی به آن داشته باشد هر آینه جایز است كه گوینده بگوید این آفرینش او به علت حاجت او به مخلوق خود است لكن



[ صفحه 289]



خداوند عزوجل هیچ چیزی را برای حاجت خود نیافرید، یعنی چون موجود محتاج به موجد است پس خداوند چگونه حاجت به محتاج خواهد داشت؟!.

و همیشه ذات كبریای أحدیت خداوند واحد برقرار و ثابت بوده است هیچ وقت در میان چیزی و مستند بر چیزی نبوده و نیست، مگر اینكه مخلوق ممكن الوجود بعضی به بعضی می چسبند و به همدیگر متمسك می شوند و بعضی داخل در بعضی می شوند و از آن بیرون می شوند، و خداوند جل و تقدس به قدرت خود تمام آفریدگان را نگاهداری می فرماید و در چیزی داخل و از چیزی خارج نشود و حفظ و نگاهبانی موجودات بر حضرت قدیرش گران نگردد و از امساك آن عاجز نماند و هیچ یك از آفریدگان بر كیفیت این حال دانا نباشد مگر خداوند تعالی و كسانی از پیغمبران و أهل سر خدائی و حافظان أمر و خازنان قائمین شریعت او آگاه هستند.

و أمر و فرمان یزدان مانند یك چشم بر هم زدن یا نزدیكتر باشد پس چون مشیتش بر ایجاد چیزی و نمایش موجودی باشد به یك لفظ كن چون خطاب فرماید فی الحال به مشیت و اراده ی یزدانی به وجود آید و از مخلوقات او چیزی به حضرت او از دیگر چیز نزدیكتر یا دورتر نباشد، یعنی بر همه چیز محیط و بینا و ناظر و توانا و حاضر است.



دور و نزدیك چون در آب سپهر

خویش و بیگانه چون در آینه مهر



أفهمت یا عمران آیا فهمیدی ای عمران؟ عرض كرد، بلی ای سید من.

معلوم باد، سؤال أول عمران صابی این بود كه خدا در چه چیز است؟ و سؤال آخر از نیاز خدای بی نیاز نمود، و امام علیه السلام سؤال آخر را به أول افكند یا از جهت عكس ترتیب است و با این صورت سؤال آخر أول می شود، یا از جهت این است كه پایان جمیع این پرسشها راجع به احتیاج خواهد بود و احتمال ثانی قوی تر است، چه بودن در چیزی و بر چیزی و خروج از آن دلیل احتیاج است.

بالجمله در این وقت كه عمران صابی از غوامض مطالب و مفصلات مسائل



[ صفحه 290]



كامنه خود آنچه خواست و گمان می كرد هیچ كس جواب نیارد و ندارد و نداند از معدن علم ربانی و خازن مخزن سبحانی بپرسید و برتر از آنكه او را گمان می رفت یا حاضران را در خاطر می رسید یا أفهام ایشان را دست بذروه ی از ذروات یا قطره ی از قطرات یا رشحه از رشحاتش متمسك توانست گردید جواب شافی مسكت بشنید، از بركات انفاس قدسیه امام و الامقام علیه السلام نور اسلام در قلبش بتافت و خیالات فاسدش را از ضمیرش برتافت و عرض كرد: خوب بفهمیدم و از روی علم و عقل گواهم كه خداوند بی مانند چنان است كه تو توصیف نمودی و او را به یگانگی و بی انبازی و سایر صفات ایزدی بخواندی، و گواهی می دهم كه محمد صلی الله علیه و آله بنده او است كه او را به پیغمبری و راستی و دین حق مبعوث فرموده است، چون این گواهی بداد و شهادتین بر زبان براند به طرف قبله سجده بیفتاد و از روی صدق و صفا اسلام آورد.

حسن بن محمد نوفلی می گوید: چون جماعت متكلمین نظر به مقال و سؤال و حال عمرال صابی نمودند كه با اینكه أهل جدل بود و هرگز كسی در مجادله و مناظره و سخن آوری بر وی سبقت نجسته و در میدان مكالمه ی او تاب درنگ نیاورده بود و قطع حجت او را نمی توانستند نمود این طور مجاب و مسلمان شد هیچ یك از ایشان به آن حضرت نزدیك نشد و از چیزی پرسش نگرفت، چه خود را دارای آن قوه و بضاعت ندیدند و یقین می كردند كه به اندك تابشی در بیان و گردشی در لسان بیچاره و به ناچار خاموش و مضمحل می شوند.

و چون شب در رسید مأمون وامام رضا علیه السلام برخاستند و درون سرای شدند و مردمان به أماكن خود بازگردیدند و من با جماعتی از أصحاب بر جای بودم كه ناگاه محمد بن جعفر به احضار من بفرستاد چون حاضر خدمت شدم فرمود: ای نوفلی آیا دیدی كه رفیق تو چه گفتگوها نمود؟ سوگند با خدای كه من گمان نمی بردم كه علی بن موسی الرضا علیهماالسلام هرگز در این گونه مطالب خوض و تأمل نموده باشد و هرگز نشنیده بودم كه در مدینه طیبه تكلم كرده یا أصحاب كلام در حضرتش=



[ صفحه 291]



فراهم شده باشند.

گفتم: مردمان حاج در خدمتش می آمدند و از مسائل حلال و حرام می پرسیدند و جواب می فرمود، و بسا بود كه در خدمتش می آمدند و به محاجه سخن می راندند و پاسخ می شنیدند.

محمد بن جعفر گفت: ای أبومحمد من بر آن حضرت بیمناك هستم كه این مرد یعنی مأمون بر وی حسد بورزد و او را مسموم گرداند یا بلائی بر وی فرود آورد بهتر است كه به آن حضرت اشارت كنی تا از این گونه سخنان و بیانات امساك فرماید گفتم: از من پذیرفتار نمی شود و مراد مأمون این است كه وی را امتحان كند تا بداند از علوم پدرانش نزد او چیزی هست یا نیست، محمد بن جعفر گفت: بدو بگو عم تو این باب و این عنوانات رامكروه می شمارد، و دوست می دارد كه به واسطه جهات و مصالح عدیده از این گونه سخنان و مطالب نگاهداری فرمائی.

چون به منزل حضرت امام رضا علیه السلام باز گردیدم كلمات عم آن حضرت محمد بن جعفر را به عرض رسانیدم آن حضرت تبسمی كرد، پس از آن فرمود: «حفظ الله عمی ما اعرفنی به لم كره ذلك» خداوند عم مرا محفوظ بدارد، چه خوب از حال او آگاهم كه از چه روی این امر را مكروه می دارد، ای غلام به سوی عمران صابی شو و او را نزد من بیاور، عرض كردم: فدایت شوم می دانم به كجا اندر است نزد یكی از برادران شیعی ما می باشد، فرمود: باكی به این امر نیست مركب سواری برای او ببرید.

پس من برفتم و عمران را به حضور مباركش حاضر كردم، امام رضا صلوات الله علیه ترحیب نمود و جامه ی بخواست و او را خلعت بداد و مركبی نیز بدو عطا كرد و فرمان كرد تا ده هزار درهم بیاوردند و در صله ی او بخشید، عرض كردم، فدایت شوم كردار جدت أمیرالمؤمنین علیه السلام را حكایت آوردی، فرمود: «هكذا یجب» همینطور واجب بود.

آنگاه بفرمود تا طعام شامگاهان بیاوردند و مرا در طرف راست خود



[ صفحه 292]



و عمران را در جانب چپ خود بنشاند تا گاهی كه از طعام فراغت یافتیم با عمران فرمود: در مصاحبت نوفلی به منزل خود باز شو و صبحگاه به خدمت ما باز آی تا تو را به طعام مدینه نمائیم.

و از آن پس حال عمران چنان بود كه جماعت متكلمین از أصحاب مقالات و مذاهب نزد او فراهم می شدند و از هر در سخن می راندند و عمران امر آنها را باطل می ساخت تا گاهی كه از وی دوری و كناری گرفتند، و مأمون ده هزار درهم بدو صله داد، و فضل بن سهل مقداری مال و مركبی از بهر سواری بدو عطا كرد، و امام رضا علیه السلام تولیت صدقات بلخ را بدو تفویض نمود و از آن كار نیز عطاها و فواید یافت.

راقم حروف گوید: در این أخبار حضرت امام رضا علیه السلام با أصحاب ادیان مختلفه و جماعت متكلمین بسی مطالب دقیقه مندرج است كه خود آن حضرت و أئمه أطهار علیهم السلام می دانند و بعضی لطایف است كه شاید افهام پاره كسان را راهی به آن باشد بمنه و طوله از جمله یكی این است كه امام رضا علیه السلام با جاثلیق و رأس الجالوت و دیگران فرمود: من به نبوت عیسی و كتاب او و به آنچه بشارت داده است امت خود را به آن، یعنی به ظهور خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و دین مبین اسلام و اقرار حواریون به این امر اقرار دارم، و به نبوت هر عیسی، یعنی هر پیغمبری كه به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و به كتاب او اقرار و ایمان نیاورده و امت خود را به ظهور آن حضرت و دین او بشارت نداده باشد كافرم.

پس از این كلام معلوم می شود كه هر پیغمبری كه به حضرت ختمی مرتبت ایمان نیاورده باشد محل قبول نیست با اینكه چند هزار از ایشان دارای رتبت رسالت و دین و كتاب آسمانی و تبلیغ أحكام شریعت یزدانی هستند و هر كسی ایشان را نپذیرد دین یزدان و كتاب خداوند سبحان را منكر شده است، و اگر آن پیغمبران به پیغمبر آخرالزمان و كتاب او و دین او ایمان آورده اند چگونه دارای دین دیگر و كتاب دیگر خواهند بود.



[ صفحه 293]



و چگونه در ذیل همین حدیث امام رضا علیه السلام حضرت عیسی در انجیل می فرماید: من به سوی پروردگار خودم و پروردگار شما رونده ام و فارقلیطا، یعنی محمد صلی الله علیه و آله آمده وی همان كسی باشد كه درباره من، یعنی در امر نبوت من شهادت به حق می دهد چنانكه من از بهر او شهادت می دهم، و او همان كس باشد كه برای شما همه چیز را تفسیر می نماید، و او همان كسی باشد كه فضایح امم را ظاهر می گرداند و ستون كفر را می شكند.

و بعد از آن امام رضا علیه السلام از جاثلیق از فقدان انجیل در یك روز و پدید آمدن طری و تازه بپرسید و اختلافی را كه حاصل شد به واسطه آن انجیل تازه بود كه اكنون به دست ایشان است و اگر بر عهد أول بود اختلافی در آن نمی رفت.

پس از این جمله و از آیه مباركه «ان الدین عندالله الاسلام و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» معلوم می شود كه همیشه پیغمبران سلف برحسب باطن امر بر دین اسلام بوده اند و دین و كتاب ایشان برحسب معنی همین كیش و كتاب اسلام بوده است و همه اقرار بر پیغمبری و خاتمیت رسول خدای صلی الله علیه و آله داشته اند و مبشر ظهور آن حضرت بوده اند.

از این است كه امام رضا سلام الله علیه می فرماید: من به نبوت هر عیسی كه به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و به كتاب او اقرار نیاورده باشد و امت خود را به ظهور آن حضرت و دین او بشارت نداده است كافرم، و عیسی می فرماید كه این پیغمبر همه چیز را از بهر شما تفسیر می كند و فضایح امم را ظاهر می نماید و ستون كفر را می شكند، از این می رسد كه أصل و ریشه تمام ادیان اسلام است و حقیقت و حاوی تمام كتب آسمانی قرآن است چنانكه حق در قرآن می فرماید: «لا یمسه الا المطهرون» أما انجیل مفقود می شود و لوقا و مرقابوس از بر می خوانند و نگارش می دهند!.

مطلبی كه هست این است كه در هر عهدی از عهود برحسب اقتضای وقت و استعداد زمان به دستیاری یكی از مبعوثین آسمانی برحسب تكلیف آن رسالت



[ صفحه 294]



و مستدركات مكلفین انتشار أحكام الهی می شود و الا چگونه می شود پیغمبران سلف بر رسالت و خاتمیت و سیادت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله ایمان داشته باشند لكن از دین او كه أكمل و أشرف و أتم ادیان است منحرف باشند با اینكه زبان قرآن نیز بر این معنی ناطق است؟!.

چنانكه چون به دقت بنگرند معجزات این انبیای عظام علیهم السلام نیز برحسب اقتضای زمان و ترقی نفوس معاصران تفاوت و شؤنات نبوت و درجات تبلیغ و تكلیف ترقی می نماید، و اگر صورت این حال و كیفیت این مقال را از حضرت أبی البشر تا خیرالبشر ملاحظه نمایند بر همه شهود آید و تفاوت معاجیز و تكالیف و مدارج نبوت معلوم گردد، و هر پیغمبری مرسل بیامد از برای تكمیل أحكام و كتاب پیغمبر سابق بود تا گاهی كه زمان خاتمیت در رسید و درجه كمال به سر حد كمال پیوست.

از این است كه عیسی فرمود: این پیغمبر برای شما تفسیر همه چیز را می فرماید، یعنی آنچه را مبهم مانده و زمان اقتضای تشریح و توضیح نداشت وی تفسیر خواهد كرد، و فضایح امم مختلفه را در عقاید و مذاهب ناستوده آشكار و راه حق را نمودار و عمود كفر را كه همی خواهند بر رسوم جاهلیت و بغی و عصیان بپایند شكسته و نگونسار می گرداند، و چگونه خواهد بود كه خداوند تعالی پیغمبران گرامی خود را كه ایشان به ایمان خاتم الأنبیاء امر می فرماید از شرافت دین اسلام و احكام جلیله آن محروم بگرداند؟!

پس أحمد همه أنبیاء و أنبیاء أحمدند، چه أحمد صاحب ملك است و ملكوت در ظلال أنوار همایون اوست.



بود در انجیل نام مصطفی

آن سر پیغمبران بحر صفا



بود ذكر حلیه ها و شكل او

بود ذكر غزو و صوم و أكل او



طایفه ی نصرانیان بهر ثواب

چون رسیدند بدان نام و خطاب



بوسه دادند بدان نام شریف

رونهادندی بدان وصف لطیف





[ صفحه 295]





ایمن از شر أمیران و وزیر

در پناه نام أحمد مستجیر



نام أحمد چون چنین یاری كند

تا كه نورش چون مدد كاری كند



نام أحمد چون حصاری شد حصین

تا چه باشد ذات آن روح الأمین



از درمها نام شاهان بركنند

نام أحمد تا قیامت می زنند



نام أحمد نام جمله أنبیاست

چون كه صد آمد نود هم پیش ماست



أحمد آمد در وغا با یك عصاش

زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش



أحمدا خود كیست اسپاه زمین

ماه بین بر چرخ و بشكافش جبین



تا بداند سعد و نحس بی خبر

دور دور تواست نی دور قمر



دورتست ایرا كه موسی كلیم

آرزو می برد زین دورت مقیم



چونكه موسی رونق دور تو دید

كاندرو صبح تجلی می دمید



گفت یا رب این چه دور رحمت است

آن گذشت از رحمت اینجا رؤیت است



غوطه ده موسی خود را در بحار

از میان دوره ی أحمد برار



گفت یا موسی بدان بنمودمت

راه آن خلوت بدان بگشودمت



كه تو زان دوری در این دورای كلیم

پا بكش زیرا دراز است این گلیم



من كریمم نان نمایم بنده را

تا بگریاند طمع آن زنده را



چند بت بشكست أحمد در جهان

تا كه یا رب گوی گشتند امتان



گر نبودی كوشش أحمد تو هم

می پرستیدی چو اجدادت صنم



هر كراماتی كه می جوئی به جان

او نمودت تا طمع كردی در آن



معلوم باد، ارباب تنجم گویند: بهر مدت زمانی یكی از هفت اختر گردنده تربیت كننده ی این جهان هستند، و از زحل و دیگر ستارگان سرازیر به قمر رسد و همچنان از قمر مرتبا به زحل بازگشتن گیرد و نوبت به هر یك از این هفت ستاره افتد تربیت جهان با او است، و زمان بعثت حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله تا این هنگام كه به آن اندریم دور تربیت با قمر بوده و هست، و مقصود مولوی معنوی علیه الرحمة:



[ صفحه 296]





تا بداند سعد و نحس بی خبر

دور دور تست نی دور قمر



كه منجمین در این عقیدت بر خطا رفته اند بلكه دور دور تست و مربی كل توئی، و آرزومندی حضرت موسی علیه السلام برای ادراك دور همایون و زمان سعادت اقتران حضرت ختمی مرتبت نظر به حدیث مشهور دارد.

پس چون نور محمد صلی الله علیه و آله بر تمام موجودات حتی ابداع و ایجاد و حروف و اسماء تقدم دارد، أدیان و مذاهب و كتب و رسل نیز به جمله در تحت ظلال انوار ساطعه و طفیل وجود ایزدی نمود مبارك او است.